کولاژ دشت خاوران:میرزاآقا عسگری. مانی

پاسخ ادبيات به فاجعهی ملی در ايران چه بود؟


شهريور را چگونه در ماههای دوازدهگانهی ايرانی بگنجانيم؟ ماهی که در آن دشنهی خونين روحانيون مسلمان از جوانترين گلوهای ايرانی گذشت تا آوازهای کهن آزادی را نخوانند. ما در صفهای دليران به خون تپيده نبوديم، اما با آنان گلوله خورديم، کشته شديم و در دشت خاوران، خاک شدم.
دريدن سرها و سينههای روشن با رگبار گلوله ها،
خاموشاندن صداهای بلند آزادی خواهی.
سرخ کردن واپسين پيراهنها بر تن پيشگامان ميهن.
چنين بودند ماههائی که فاجعه ملی در آنها رخ داد.
واکنش و کنش ادبيات، شعر و هنر امروز ايران در برابرآن فاجعهی بزرگ چه بود؟
ادبياتی که در کليت خود پژواک همهی ساحتهای نهان و آشکار زندگی نباشد به مفت هم نمیارزد. ادبياتی که پشت به تاريخ کند و دربرابر صدای زخم خوردهی آزادی سکوت نمايد، خود تداوم تاريکی و استبداد است. سالهاست که آموزههای زندگی به قلمهای ما آموخته تا هنر و ادبيات را از روزمرگی دورکنيم. آموختهايم که نگذاريم واژههای ما به ابزار مصرف روزانه بدل شوند. آموختهايم به دستافزار سياستبازان و سياستسازان حرفهای تبديل نشويم. درهمان حال اما تجربه کردهايم که در سرتاسر تاريخ ادبيات جهان، ادبيات جهانی و ماندگار، ريشه در آبشخور زندگی، تاريخ، تفکر و غلظت تخييلات آدمی داشته اند.
پاسخ ادبيات به جنايتی که در تابستان و پائيز سال ١٣٦٧ بر ملت ما روا داشته شد، چه بود، چيست؟ چشم بستن برآن؟ گذر از کنارهی آن؟ خنثی ماندن در برابرآن؟ يا بازتاباندش در عميقترين لايههای زبان در شعر، در ژرفترين لايههای تفکر و تخييل داستانی، و يا در عميقترين لايههای رمان، نقاشی، آواز و فيلم؟
ادبيات از گزارش تاريخ، گوياتر و پرژرفاتر است. تاريخ از شمار کشتگان میگويد و ادبيات از دردی خونين که از سينهی مقتولين میگذرد. تاريخ از عامترين وقايع گزارش میدهد و ادبيات از آه واپسينی که از دهان اعداميان برمیآيد. تاريخ از گلوله میگويد و ادبيات از عبور خونالود و دردناک آن از جان و تن آدمی. تاريخ از رويهی وقايع میگويد و ادبيات از درونهی آن، از عمق آن.
در شهريور ١٣٦٧ چنگال روحانيون بر ميهن ما گشودهتر شد. دم به ساعت، صدها تن از زادگان شرزه و تسليمناپذير ايرانی را در زندانهای تهران دربرابرجوخههای اعدام مینهادند ومیکشتند. حکومت الله و روحانيون در ايران کمر به قتل ايران و ايرانی بسته بود. خون بر شهرها پاشيده بود. ظلمت دين و تباهی از پنجرهها به درون خانههای ايرانيان میريخت. اسلام و مناديانش بر منابری نشسته بودند که بردريای خون ايرانيان آزاديخواه و ميهن دوست شناور بود. خمينی و دستيارانش که هنوز هم پستهای کليدی حکوت اسلامی در ايران را در دستهای خود قبضه دارند، از اعماق جنگلهای توحش بيرون جهيده بودند، ميهن آريائی ما را به کشتارگاه بزرگی تبديل کردند تا کاری را که لشکريان صدر اسلام نتوانسته بودند تمام کنند به پايان رسانند.
خواهرم را در من اعدام کردند. برادرم را در من تيرباران کردند. فرزندم را درمن باچادری ازخون پوشاندند. مرا درهمهی آنها کشتند. سکوت گورستانی، روی ميهن بابکها و مانیها و مزدکها فروافتاد. به همهی ما شوکی بی سابقه وارد شد.
قلمهای ترسيده غلاف شدند. شاعران ترسيده، خود را به کوچهی علی چپ زدند. تودهها سر درگريبان ترس کشيدند و به پستوهای خود خزيدند. تنها خونآشامان بودند که برگسترهی قبرستان بزرگ، نعلين میکشيدند و از اين که توانستهاند بقای خود را صباحی چند تداوم بخشند، شادمان بودند.
پاسخ ادبيات و هنر ايران به اين جنايت بزرگ قرن در ايران چه بود؟ شاعران و نويسندگانی که به بهانههای سياست گريزی، پشت به صحنهی جنايت کردند تا بگويند نديديم و نشنيديم، چه پاسخی به آينده دارند؟ جز تنی چند از فرهيختهگان و روشنفکران- به ويژه در برونمرز- خيل شعرسازان و داستانپردازان و صحنهگردانان چه کردند؟ پاسخ ما در برابر اين تاريخ خونين چه بود؟ موج سوم؟ شعر حجم؟ ساختارشکنی ادبی؟ پست مدرنيسم ميان تهی؟ بازتوليد شکوه و وقايع دوران قاجار در رمانها؟ بيراه بستن به شاعران و نويسندگان تبعيدی که نمیخواستند دربرابر خلفای تهران زانو بزنند؟ طردکردن قلمهائی که نمیخواستند با توليد مهملات ادبی، از کنار حادثه بگذرند؟
میتوان گفت: شاعر و نويسنده به جامعهای که کمتر ارزشی برای شاعران و نوسندگانش قايل است، بدهکار نيست. میتوان گفت : در جامعهای که مزد گورکنانش از نويسندگانش افزونتر است، همان بهتر که نويسنده و شاعر و هنرمند راه خود رود و بار خود بندد.
میتوان گفت: درجامعهای که حکومتش، احزاب سياسیاش، سياستپيشهگان و قدرت طلبانش به شاعر و نويسنده همچون کفشی برای رفتن و ابزاری برای بقای خود و ميکروفونی برای بيان اباطيل خود نگاه میکنند، همانا بهتر که شاعر و نويسنده کار خود کند و دربرج عاج خود نشيند.
اما میتوان هم گفت: ادبيات، پاسخی به تمامیت زندگی است، و زندگی دربرگيرندهی نازکترين لايههای خيال، تا خونينترين لحظههای واقعيت است. ادبيات و هنر برآمده از نهانترين لايههای ذهن هنرمند است و اين ذهن، خود فرايند تاريخ، جامعه و زندگی است. پس، ادبياتی که تنها به ساحتهای کاملا خصوصی متکی باشد و چشم بر ساحتهای هزارگونهی زندگی ببندد، نمیتواند فرايند تمامت زندگی باشد.
سخن از بايد و نبايد نيست. دوران صدور دستورالعملها و مانيفستهای ادبی گذشته است. آزادی اديب در آنچه که میآفريند، فرازترين و بازترين آزادیهاست. پرسش اما اين است که مگر میشود ذهن شاعر و نويسنده در برابر جناياتی که برملتش و بر حرمت بشری میرود فاقد هرگونه حساسيتی باشد؟ اگر اين حساسيت وجود داشته يا دارد، کجا و چگونه خود را در درون آثار ادبی بازتابانده و میتاباند؟ اگر ذهنيت هنرمند، فرايند جهان بيرونی و گوارش هنری آن در جهان درونی است، آن جهان بيرونی کجا و چگونه از جهان درونی میگذرد و به ادبیات میرسد؟ جايگاه اجتماعی شاعر و نويسنده در کجاست؟ در برج عاج؟ در قلعههای بستهی موجهای من درآوردی شعر و ادبيات؟ در تهی و بیمحتوا کردن زبان با توجيه زبانيت زبان؟ در تهی کردن زبان و الکن کردن آن با توجيهات اين و آن ايسم درک نشدهی ادبی؟
پرسش اين است: خانمها و آقايان! شهريور خونين ١٣٦٧ درکجای شعر و داستان شما محو و نابود شده است؟ آن فاجعهی ملی در کجای زبان شما کمرنگ و ناپيدا شده است؟ پاسخ شما به آينده چيست؟
شاعران و نويسندگان مانده در ايران، ترس را بهانهی گريز خود از واقعيت و جامعه کردهاند. از آنان میپرسم که کداميک از شما زمانهی تلخ و خونينی را که بر شما هم گذشته است، در شعر و داستان و هنر خود پژواک داديد و دست کم با نام مستعار و در بيرون از مرزهای ميهن منتشر کرديد؟ نکرديد!
مگر تنی چند از فرهيختگان، شاعران و نويسندگانی که سرخی تاريخ را سبز نمیبينند و کفنهای خونين را جامههای پاکيزهی سپيد نمیپندارند، دريغا که شمار وسيعی از شاعران و نويسندگان ما از برابر دريای خون و تلهای کشتهگان با چشمان بسته گذشتهاند. هريک از اينان و به ويژه در درون مرزهای ايران، خود را پيشگامان ادبيات فرامدرن و پسامردن و نمیدانم چهامدرن میشناسد و شگفتزده است که چرا ايران و جهان چشم برآنها بستهاند و وقعی بدانان نمیگذارند! اينان نمیدانند و يا نمیخواهند بدانند که به تاريخی که برآنان نيز گذشت، پشت کردند و پاسخی درخور به دوران خود ندادند!
شهريور ١٣٦٧ را در ميان ماههای ايرانی چگونه جای دهيم؟ اين ماه، ماه پيروزی دوباره اسلام و روحانيون آن بر ايران و ايرانی بود. اين ماه، ماهی ايرانی نبود!


کولاژ دشت خاوران

آن دشت، خاکستریتر از یادمان ما، سرب شما بود
هوایش، قرمزتر از روزگار ما، آیههای شما بود

پیراهنهای ِپر از شعر را از کهکشان پائین آوردند.
سپیدهدم با گذر ملائک موت بر شانهی افق خم شد
ما تکههای پریشان ِنور بر میهنی پریشانتر بودیم.

نالهی گونها در باد.
زوزهی سگهای پیر بر بلندیهای پست.

قوهای سپید
رؤیا و فکرهای ما را روی دشت پرواز میدادند
میخواندند
آوازشان خاکستریتر از یادمان ما
و سربهای شما بود.

آنگاه
خاری که بر خیال میخلید سرخ شد
گلولهئی که از گلوی سپیده میگذشت قرمز شد
غروبی که برشانهی افق میغنود دود شد
آهی که در هوا گشوده... کبود شد

اتفاق ِجنایت از دستهای شما افتاده بود!
دهان خاک، یاقوتهای شکسته میبلعید.
ابلیس بر منابر، مناظر را سیاهتر میکرد.

پیراهنها از خوشههای کهکشان تهیتر شدند
تکههای افق بر دشت خاوران خونینتر،
خونینتر از میهنی که گذرگاه ملائک موت بود.

قوهای سرخجامه از خاکستر و سرب پرکشیدند
سپستر
آن دشت،
سرختر از خاری که بر خیال نشیند،
تلختر از غروبیکه روی شما افتد،
مشبکتر از قوهائی که در پیراهن ما بودند
کبود ما
دود شما بود
آن دشت
بود ما
نبود شما بود!

آن دشت
بامداد ما
غروب شما بود!

Balatarin مطلب را به بالاترين بفرستيد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسعود صدر السلام این نام فراموش نشود! : امیرفرشاد ابراهیمی

روح الله حسنی شهپر فرمانده چماقداران عملیات شهرک غرب تا میدان ولیعصر

هاردا مسلمان گورورم قورخورام