پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس ۷, ۲۰۱۰

زن

زن گیسوانت را با آبشارِ نور و نوازش به سنجشی بدیع نشستند، همان دمی که خنجر خورشید بر صخره های شانه ات انگار نه تداعی ی انسان، بل تابش ِ خون بود با عیار ِ باکرگیهات. اما دریغ و درد هیچکس شایای تو بدانسان که تو بودی سخن نگفت! * آوایت را به زمزمه ی نسیم، بر گیسوان ِ جنگل ِ رویاها پیوند برزدند تا بوی آشنای تنت را در کوچه های شبنم و شبو در ذهن ِ مادرانه ی هستی تعبیر کرده باشند. اما دریغ! ای نیمه به سایه نشسته هیچکس از تو بدانسان که تویی لب بر سخن نبرد! * در برج ِ عاج در متن ِ خلسه های شبانگاهی و در معابد تزویر خدایگونه، ترا به سجده نشستند، با آیه های ستایش و تندیس واره ای از هرزه هوس هاشان در باغی از بهشت بر فرش ِ خون نشانی یادآور ترنج عفت و تسلیمت اما دریغ! هیچکس از تو که نیمه ی غرور ِ جهان بودی، شایای تو زبان بکام نچرخانید! * آری کسی نگفت که تو ای خار چشم ِ جهالت! همسان ِ من ارمغان سپهری و همپای من اسیر ِ زمانه! ای وارث ِ نیمه ای از هستی نیمه ی از مستی، ...