قصیده برای آقای موسوی


اسماعیل خوئی


دین از خداست، دور بدار از حکومت اش:
زیرا حکومت از بشر است و بشرسَری

جمهوری و خلافت چون آب و آتش اند:
بود ِ یکی تباه کند بود ِ دیگری. ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۹ شهريور ۱٣٨٨ - ٣۱ اوت ۲۰۰۹




ای مردمان گزیده کنون ات به رهبری!
ای وای بر تو، خواهی اگرشان ز ره بری! *

دل یکدله نمی شودم با تو، من یکی:
ای گوهر ِ تو بادی و آن من آذری!

دانی چه گویم، ای ز خمینی بر آمده!
در رفته های خویش اگر باز بنگری.

آنی تو کان زمان که تو بودی زمام دار،
آغاز کرد «محفل خودسر» به خودسری:

یعنی امام خودسر شیطان گزیده ات
آورد رو به رسم و ره ترس گستری.

چندین و چند نُخبه ی مردم گرای ما
بُرد از میان به کیفر اندیشه پروری.

آمد بسیجِ سفله ی مردم ستیز ِ او،
در کار خویش، بیشتر از پیشتر جری.

گسترده به کار گرفت این شعار ِ شوم:
یا روسری برای زنان یا که تو سری.

کشتار ِ شصت و هفت ِ وی، از بس فجیع بود
خون آوَرَد به دیده ی خورشیدِ خاوری.

هر چ او به شرع بیشتر از عُرف رو نمود،
گشت اش ستمگرانه تر آیین کیفری.

دید او صلاح کار در اعدام و سنگسار؛
دیدی صلاح خویش در کوری و کری.

اما زمان دگر شد و مردم دگر شدند:
آیا تو خود همانی یا آن که دیگری؟

بادا که روزگار دگر کرده باشدت،
در بینش و گزینش و روکرد و داوری.

سیدعلی خامنه ای، شاهشیخ دین،
که ش سیدی گذشت ز هر گونه سروری،

اکنون رسیده است به جایی که با خدا
دارد برابری به ز قانون فراتری.

نی، نی، خطا بگفتم! کامروز خود خدای
با او زدن نیارد لاف برابری:

ترسان ز تُهمت اش که، نه آمریک و انگلیس،
کاین شورش او کند به نهان سازمانگری!

زین رو، دهد به چاه زی ی جمکران پیام
کان به که روزگار به پنهان سر آوری:

کاین شاهشیخ اگرت بیند، چو چشم من،
چشم تو نیز تر کند از خشک باوری!

وای خدا و وای وطن، تا به منبر است
این نابکار پیر جوانخوار منبری!

آری چنین شده ست و بتر نیز از این شود،
گر تو به پای جان ره آینده نسپری:

ای موسوی! اگر تو به خود باز گشته ای،
وقت است تا به کار وطن نیک بنگری:

ضحاکی زال پیمبرت، در خیال،
گرم خدایی است، چه جای پیمبری!

و آن هم به قهر و جبر، که کُشتار مردُمان
تنها نشان از اوست به اللهُ اکبری.

آیا شگفت نیست که، در عصر علم و فن.
شیخی کند شریعت بنیاد رهبری؟!

زین طرفه تر کسان که، خود از راست یا دروغ،
دانند ذات ِ او ز گناه و خطا بری!

وین طرفه تر بسی که، به کشتار خلق نیز،
فرمان او برند که فریاد از این خری!

با خواهر و برادر خویش آنچنان کنند
کانگار برفتاد به گیتی برادری!

آری، به پایگاه ِ ولی، اژدهای پیر
اینگونه وانمایدمان ذات ِ اژدری:

تازی نازی ای که، به فردای بازخواست،
خون ندا ش بس که کشاند به داوری:

گیرم که سخت جوشد و کوشد که، حالیا،
مانند مخبران جهان از خبر بری.

آقای موسوی! زمن ار بشنوی، ز یاد
خون ندا و بهمن و اشکان نمی بری.

با مکر و فتنه پیش بَرد کار ِ خود فقیه:
هنگام شد تو را که از این فتنه بگذری.

اینک زمان زمان گزین کردن است و بس:
وای تو، گر که بگذری از آن به سرسری!

دین از خداست، دور بدار از حکومت اش:
زیرا حکومت از بشر است و بشرسَری

جمهوری و خلافت چون آب و آتش اند:
بود ِ یکی تباه کند بود ِ دیگری.

جمهوری از حضور امام ات شود تباه:
هان، تا خلافت اش جز از آفات نشمری!

جمهوری ی خجسته گزینه ی تو باد و بس:
کاین ره نماید و نه جز این ات خرد وری.

کآن راه دیگر ار بروی، جاودان سِزد
نفرین خلق بر تو و آن مار ِ منبری:

چونان که آفرین شان بر این سرود ِ نغز،
تا هست در زمانه سخن گفتن دری.


یکم تیر ٨٨
بیدرکجای لندن


* این مصراع را چنین هم خوانده ام:
وای تو، وای بر تو، اگرشان زره بری!
و چنین هم می تواند باشد:
وای تو، رهبری ت شود گر زره بری!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

روح الله حسنی شهپر فرمانده چماقداران عملیات شهرک غرب تا میدان ولیعصر

هاردا مسلمان گورورم قورخورام

مسعود صدر السلام این نام فراموش نشود! : امیرفرشاد ابراهیمی