حاجی بازاری را برای برادر عسگراولادیِ مسلمان که نمونه واری، از یک نوکیسه ی در خدمت رژیم و جیبِ مبارک خویش است. و برای بسیار عسگراولادی های تازه سر برآوردۀ این رژیم، سروده شده است.
می توانید البته اگر دلتان خواست، این شعر را با ردیفِ «عسگراولادی» هم بخوانید. بویژه در همراهی و همگامیِ عسگر اولادی و بازار با حاکمیت ضد مردمی وپشت کردن به مبارزات آن ها!
ببین چه دایره دار است حاجی بازاری
خرِ مراد سوار است حاجی بازاری
کدوی تنبل غلتان بزیر یک من ریش
شکم بدیلِ تغار است حاجی بازاری
چهار عقدی و صد صیغه، آخ بمیرم من
که باز بیکس و کار است حاجی بازاری
به لفت و لیس زند نیش رانِ بوقلمون
بیادِ خلقِ ندار است حاجی بازاری
نه بذله گوی و لطیف است چون نسیم شمال
نه خوش سخن چو بهار است حاجی بازاری
حریص و گرسنه چشم و عبوس، افعی وار
در انتظارِ شکار است حاجی بازاری
نه خوردنی است، نه نوشیدنی است این موجود
نه مثلِ آبِ انار است حاجی بازاری
بدرد کس نخور و کمتر است از شلغم
کم از موسیر و خیار است حاجی بازاری
نه سرو قامت و آزاده است در بستان
نه سایه دار چنار است حاجی بازاری
به احتکار بسی خبره است و در این کار
فرید و یکه سوار است حاجی بازاری
به راهِ شیوه زنی گرمکار و تردست است
هزار نقش و نگار است حاجی بازاری
نه سیب سرخِ درشتی است بهر دستِ چلاق
نه غنچه بر سرِ دار است حاجی بازاری
سیه ز مُهرِ تظاهر نموده پیشانی
ز بس نمازگزار است حاجی بازاری
ز بخل می ندهد جان به حاجی عزراییل
خسیس و بی بر و بار است حاجی بازاری
دروغ و دوز و کلک چون خشاب صد تیری
به سینه اش به قطار حاجی بازاری
ز مالیات گریزد هزار توی مُحیل
که دولتش بکنار است حاجیبازاری
عجیب سکهی قلبی است، کس نمیداند
چه ماهیت؟ چه عیار است؟ حاجیبازاری!
نظرات