پاسخ به حمید سبزواری مدیحه سرای آقا!


حمید سبزواری شاعرک دربار است و مجیزگوی آقا!

. سال پیش در حدود همین روزها، این شعر که من آن را «ماله نامه» نام نهاده ام، از این ملک الشعرای دربار و در مدح آیت الله خامنه ای «ساطع» گشته و در نشریات و رسانه های وابسته شرفِ انتشار یافت.

اما پیش از نقل شعر برای آگاهیِ شما بگویم؛ حمید سبزواری همان کسی است که در هم دردی با حزب الله لبنان می گفت: «جانانِ من اندوهِ لبنان کشت ما را!»، اما بر همۀ فجایعی که بر مردم ما رفت چشم فرو بست و ندید و نشنید و لب نگشود! در هر حال او در مدح آقا می گوید:


«فریادگر قرن»

اي ياد تو شورافكن و پيغام تو پر جوش

آواي تو نجواي هزاران لب خاموش

آنجا كه تو رخساره نمايي همه چشمند

وانجا كه سخن ساز كني جمله جهان گوش

در سينه ترا گر نه غم خلق جهانست

از ناي تو شكواي قرون از چه زند جوش

فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق است

اي پرچم توحيد ترا زيب بر و دوش

بانك تو خروشي است ملامت‌گر تاريخ

برخاسته از ناي هزاران لب خاموش

بد خواه تو درحشر سرافكنده خويش است

همراه تو با عزت و اكرام هم‌آغوش

تا بر ورق دهر نشيند سخن عشق

هرگز نكند ياد ترا خلق فراموش

پاس تو نگهدارد و جاه تو شناسد

هر با خبر از دانش و هر بهره‌ور از هوش


وقتی این چرند سروده را از خبرگزاری‌ِ فارس شنیدم و در سایت‌های فرمایشی خواندم، تن و جانم بدرد آمد و نتوانستم بی‌اعتنا از کنارش بگذرم. این بود که فکر کردم پاسخش را با همان وزن و قافیه بنویسم.
بباور من این شعر باید چنین سروده می‌شد:


ای یادِ تو شادی کش و بر هلهله سرپوش
آوای تو دشنامِ هزاران لبِ خاموش


رخسار ا ز ایوان چو به این خلق نمودی
مردم همه از ترس بیکباره شد از هوش

ابروی بهم در شده ات حال بهم زن
حرف و سخنت ژاژ و کژ و درهم و مخدوش

خون می چکد ا ز دشنه ی بیداد تو آوخ
از خوفِ جنونت همه لب‌ها شده خاموش

رجاله و دجاله بگردت همه در رقص
فرزانه و دانا شده با مرگ هماغوش

بانگِ تو نفیری‌است فراخوانِ جهالت
نامِ تو «ولاکن» به دو صد شائبه منقوش

بیزار از اندیشه‌ات این مردمِ در بند
مغموم ز رفتار تو این خلق سیه‌پوش

از بهر تماشای حضورِ تو کجا چشم؟
در راه شنودِ سخنانِ تو کجا گوش؟

در سینه ترا کی غم و اندوهِ جهان است
یک جو نزند ماتمشان بر جگرت جوش

آن شاعرکِ بی‌همه‌چیزی که چنان شوم
شد ماله کشان جمله پلیدی‌ی تو لاپوش

از خیلِ تو برخاسته و رنه ز چه رویی
کژی بلب آورد و اشا کرد فراموش!

مالینه بدستی است از ابریشم یزدی
مالنده نژادی است سبیل از دمِ خرگوش

ورنه تو کجا؟ صلح کجا؟ در همه عالم
کانونِ جنون، جنگ‌نشان، غائله چاووش

هر جا که نفاق است نشان ها ز تو برده
دیوارِ جهالت شده با نامِ تو پر موش

در خانه‌خرابی‌ی جهان نقش تو پیداست
همکاسه‌ی بن لادنی و هم‌قسمِ بوش

یاور استوار اوت 2008

نظرات

‏ناشناس گفت…
کاش اینقدر تند و بی پروا درباره این استاد بزرگوار سخن نمی گفتید. شعری که از آن یاد کرده اید مربوط است به سالها قبل اما حتما فراموش نکرده اید که ایشان در تقلب آشکار آغایان ! جانب ملت را گرفتند و به همه آنان و حتی رهبری پشت کردند چون معتقد بودند که راهشان نادرست است. ایشان نشان دادند که همواره طرفدار این نظام و همگام و همراه با مردم هستند. منصف باشیم آقایان.
‏ناشناس گفت…
من هم با نظر آین ناشناس موافقم و استاد سبزواری همیشه همراه و همگام مردم انقلابی کشورمان بوده است.در دیوان شعرا اینگونه اشعار به وفور یافت میشود که طبیعی است چون زائیده طبع حساس شاعر میباشد. ایشان پس از انتخابات در هیچکدام از مراسم رسمی و دولتی شرکت نکرده است اخبار منتشر شده تائیدی بر این موضوع است.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسعود صدر السلام این نام فراموش نشود! : امیرفرشاد ابراهیمی

روح الله حسنی شهپر فرمانده چماقداران عملیات شهرک غرب تا میدان ولیعصر

هاردا مسلمان گورورم قورخورام