Posted on آگوست 20, 2009 by navidar
با کابوس از خواب پریدم، خیس عرق و در تاریکی نخستین چیزی که به یادم آمد، فیلم مصاحبه رضا علامه زاده با کتایون آذرلی (”الان خیلی خسته ام“) بود که 2 ساعت پیش دیده بودم؛ کتایون آذرلی که او را دورادور از شعرهایش می شناسم و از خاطراتش از زندان حکومت اسلامی. چهره اش آشناست و گمان می برم که شاید در جایی نیز او را دیده باشم.
اکنون ساعت 2 بامداد است. ابتدا بی هدف دست به قفسه کتاب کنار تخت بردم تا کتابی بیابم بلکه حواسم را پرت کند و چشمانم را گرم. بی هدف کتاب کوچکی دستم می آید و به نامش می نگرم: بوف کور، صادق هدایت. می خواهم آن را بر جای خود نهم و ناگهان آن جمله های عجیب که کتاب با آنها شروع می شود، در ذهنم رژه می روند: “در زندگي زخمهايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.اين دردها را نمي شود به کسي اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهاي باورنکردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر کسي بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقي بکنند، زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نکرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است ولي افسوس که تاثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسکين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد.“
این هم خوانی جمله های هدایت با زمان و مصاحبه با کتایون آذرلی عجیب است. البته اعتقادی به وجود دلیلی برای این هم خوانی ندارم. این جمله ها با آنچه که پس از مصاحبه های رضا علامه زاده در ذهنم می گذرد، در هم می آمیزند و هر چه هست، مرا اکنون ساعت 2 بامداد به پشت میز کشانده است که این ها را بنویسم، به این امید که بتوانم پس از آن به خواب روم.
رضا علامه زاده این روزها کار سترگی انجام می دهد. ابتدا با آذر آل کنعان مصاحبه کرد و اکنون با کتایون آذرلی؛ دو شیرزنی که در زندان حکومت اسلامی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند و اکنون با شهامت در برابر دوربین از آن روزها و آن تجربه ها می گویند.
آنگاه که انسان این چیزها را می بیند و می شنود و از آنچه که در اردوگاه کهریزک و زندان اوین و دیگر جاهای حکومت عدل امام زمانی بر زندانیان بی پناه رفته است، با خبر می شود، تنها می تواند متنفر شود، اگر وجدانش بیدار باشد. اما ابراز نفرت از حکومت و بازجویانش و جنایتکارانش هنر نیست، شهامت چندانی هم نمی خواهد. مهم تر این است که با آن چارچوب های فرهنگی که چنین چیزهایی را در جامعه امکان پذیر می سازند و یا آنها را مسکوت می گذارند و یا چنان فضایی از شرم و خجلت به وجود می آورند که قربانی سکوت برگزیند و با درد سهمگین خویش تنها بماند، باید مبارزه صورت گیرد؛ مبارزه ای فرهنگی و درازمدت با آن ساختارهای فکری سنتی این جامعه. رضا علامه زاده در مصاحبه ای با جمشید چالنگی در صدای آمریکا از همه کسانی که در زندان مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته اند، خواسته است که پا به میان گذارند، سخن گویند و سکوت نکنند. تنها می توان بر اهمیت و درستی سخن او تاکید کرد.
در جامعه ایرانی فرهنگی حاکم است که چون بسیار چیزهای دیگراین جامعه وارونه است؛ فرهنگی که در وجه بیمارگونه اش قربانی را مقصر می داند که: “اگر این یا آن کار را نمی کردی، این اتفاق برایت نمی افتاد.” به ویژه آنگاه که پای تجاوز جنسی پیش آید، چهره مزور و دوروی این فرهنگ آشکار می گردد، فرهنگی که اساسش بر واژه زشت و بی محتوای “ناموس” استوار است؛ چیزی که گمان نکنم مدعیانش هم بتوانند آن را درست تعریف کنند. هر چه هست، بر اساس افکار دوران سنگ و غار و اصحاب کهف است. این همان فرهنگی است که تو و من آن را خوب می شناسیم و چند چهره دارد. در فضایی که این فرهنگ ایجاد می کند، قربانی همواره مقصر است و جانی و متجاوز (در عمل) بر حق و استوار بر قدرت. این فرهنگ است که قربانی را برای دومین بار قربانی می کند.
کتایون آذرلی در هفده سالگی در زندان از سوی “حاج آقا صفایی” (بازپرس، شکنجه گر و متجاوز زندان مشهد) مورد تجاوز قرار گرفته است. اما اکنون که از مرز چهل سالگی گذشته است، می تواند در برابر دوربین سخن گوید. نمی دانم، تازه شاید این نیز با پافشاری همسرش که روانشناس است و رضا علامه زاده بوده باشد. در مورد آذر آل کنعان نیز شاید این گونه باشد. در فیلم ها نیز آشکار است که سخن گفتن از آنچه بر آنها رفته است، چه دشوار است.
اکنون که ابعاد این جنایت ها در زندان های اسلامی هر روز بیشتر آشکار می گردد، بیاییم و با این فرهنگ دروغین و مزور مبارزه کنیم که قربانیان بی شمار این جنایت ها را به سکوت واداشته است. آنها را تشویق کنیم که پا سر بلندی پا به میدان گذارند و از آنچه بر آنها رفته است بگویند؛ این بار سنگین را از شانه خود برداشته و بر شانه های جامعه ای بگذارند که ننگ داشتن چنین چیزهایی را سالهاست با خود می کشد و آنها را تنها گذاشته است. در برابر این انسان های شرافتمند سر فرود آوریم و بارشان را بر دوش گیریم، چرا که همان گونه که آنها نماد وجدان بیدار انسان هستند، جانیان و متجاوزان نیز از میان ما هستند و مایه شرمساری همه ما. کسی نمی تواند خود را کنار کشد. نگویید از این جانوران همه جا یافت می شود. آلمان نازی، روسیه با آن ارتش سرخ و سفید و آبی اش و یوگسلاوی چند سال پیش و رواندا و دارفور،همه را می شناسم. هر جامعه ای باید جداگانه در آینه بنگرد و ببیند ککه آیا آنچه لازم بوده است را انجام داده است یا نه. هر وجدان بیداری مسئول است. جانیان و رهبران آنها روزی مجازات خواهند شد و در این تردیدی نیست. اما کار با مجازات آنها پایان نمی یابد. بیاییم با آن فرهنگی مبارزه کنیم که زمینه را برای رشد جنایتکاران آماده می سازد و قربانیان را به سکوت وا می دارد. این دشوارتر از سرنگونی و مجازات “حاج آقا صفایی” و دیگران مردان خدا و نایبان امام زمان است؛ شهامت می خواهد و استمرار. کروبی نیز در همین راستا با شهامت سیلی را به جریان انداخته است که امواج آن کودتاگران و متجاوزان امروزی را با خود ببرد. اکنون زمانی است که باید هر وجدان بیداری به صدا در آید.
سکوت قربانیان زندان های حکومت اسلامی، آنها را یک بار دیگر قربانی می کند. از همه آنها حمایت کنیم، به آنها احترام بگذاریم و آنها را غرق گل سازیم. به کتایون آذرلی، آذر آل کنعان و رضا علامه زاده درود فرستیم و دست آنها را بفشاریم که کاری بزرگ آغاز کرده اند.
از وبلاگ آقا اچازه؟
نظرات