5 +1 و دولت کودتا
وقتی با از دوستان، اکثرا میان سال و مسن، صحبت از رفتن جمهوری اسلامی میکنیم. با نگاهی مایوس و گاه عاقل اندر سفیه میگویند:«سی سال است داریم میگویم رفتنی هستند اما سفت و سخت سرجایشان نشستهاند.» بهراستی از کجا میشود فهمید که اینها رفتنی هستند یا ماندیاند؟
بهترین علامت و نشانهی رفتن نظامها تغییر رویه آنهاست و جمهوری اسلامی از چهار سال پیش تغییر رویه داد. این تغییر رویه به دلیل تغییر اساسی و نسلی در مردم است. جمهوری اسلامی بر دو پایه «جمهوری پوپولیستی» و «اسلام سیاسی» استوار بود. طی سی سال گذشته حکومت ایران با روشهای مختلف موفق شد «اسلام» را، حداقل «اسلام سیاسی» را در دل و جان مردم و بهخصوص نسل جوان که دستپروردهی همین نظام هم هستند از بین ببرد. زمانی حدود صد و اندی سال پیش اگر مرجع تقلیدی حکم به حرام بودن چیزی میداد حرفش تا حرامسرای سلطانی نافذ بود چنان که فتوای شیرازی در مورد تحریم تنباکو چنین بود. در حکومت شاه نیز هر چند تلاش زیادی میشد که به مراجع تقلید پول داده شود و روحانیت حفظ شود اما دستگاه روحانیت و مراجع تقلید دولتی و حکومتی نشدند. مردمی که همواره با حکومتهای دیکتاتوری خود در تضاد و تنازع به سر میبرند به سوی اقشار و نهادهای غیرحکومتی گرایش پیدا میکنند و یکی از مهمترین دلایل گرایش و اعتمادشان به روحانیت در انقلاب ۵۷ همین غیرحکومتی بودن آنها بود. اما طی سیسال مراجع تقلید و روحانیت یا بخشی از حکومت بود یا ریزهخوار و مواجب بگیر حکومت تلقی میشد. استثناهایی مانند آقای منتظری خدشه به این قاعدهی کلی وارد نمیکند. درنظر مردم اصولا روحانیت دیگر صلاحیت رهبری سیاسی و حکومتداری را ندارد. چهار سال پیش در انتخابات ریاست جمهوری به خوبی این موضوع نمایان شد. وقتی هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد در مقابل هم قرار گرفتند. یک طرف روحانی برجستهای مانند هاشمی بود که ستون انقلابش میخوانند و دشمنی با او را مساوی دشمنی با پیغمبر میدانستند و سوی دیگر فرد مکلایی که هیچ سبقهی اسلامی نداشت. او هرگز به عنوان مسلمانی گیرم مکلا مطرح نبود. مثلا افرادی مانند مهندس بازرگان یا حداد عادل (با عرض پوزش از جناب مهندس بازرگان که نامشان را کنار حداد میاورم!) مکلاهایی مذهبی که صاحب تالیفات اسلامی فراوان هستند محسوب میشوند و میتوان آنان را روحانیون بدون عمامه نامید اما احمدینژاد هرگز بعنوان روشنفکر مذهبی یا حتا تاریکفکر مذهبی شناخته نمیشد. طنز جالب ماجرا در این است که روشنفکران لائیک و سکولار، که در آن انتخابات شرکت کردند، طرفدار هاشمی بودند، که روحانی است و مظهر اسلام سیاسی، و تودههای روستایی و شهری که قاعدتا مذهبیتر و مسلمانتر و مقیدتر به روحانیون و اسلام سیاسی هستند پشت سر احمدینژاد قرار گرفتند و سرانجام او را رئیس جمهور کردند! خلاصه در همان انتخابات معلوم شد که دیگر اسلام سیاسی راه به جایی نمیبرد و این راه بجایی نبردن کار را به آنجا کشاند که هوگو چاوز برود در حرم امامرضا و اتفاقی نیفتد، اتفاقی که بعید بود در زمان شاه میافتاد.
در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری احمدینژاد موفق شد آن یکی پایهی جمهوری اسلامی یعنی «جمهوری پوپولیستی» را هم ویران کند. سی سال بود که جمهوری اسلامی انتخابات برگزار میکرد. هر چند همیشه مسئله غیرآزاد و غیردموکراتیک بودن انتخابات مطرح بود اما به هر حال کسی که از صندوقها بیرون میآمد همان کسی بود که مردم به او رای داده بودند. سال ۱۳۷۶ در دوم خرداد نخستین باری بود که جمهوری اسلامی به چالش جدی کشیده میشد که آیا دست به تقلب میزند یا نه!؟ مردم میگفتند مینویسم «خاتمی» میخوانند «ناطق» و خود هواداران «ناطق نوری» هم وقتی به دوم خرداد نزدیک میشدیم و نظرسنجیها نشان میداد که «محمد خاتمی» با اختلاف زیادی برنده خواهد شد میگفتند: «آقا نمیگذارد و رایها را تغییر میدهند و ناطق انتخاب میشود.» اما چنین نشد و محمد خاتمی انتخاب شد! چند ماه پیش در ۲۲ خرداد «آقا» راضی به تقلبی گسترده شد و فاتحهی جمهوری نیمبند را هم خواند و جمهوری اسلامی دومین ستون خود را هم از دست داد و شد شیر بی یال و دم اشکم.
اما جمهوری اسلامی علاوه بر این دو ستون اصلی چند پایه دیگر هم داشت.
معرفی زن در کابینهی احمدینژاد این پایه را شکست. ناتوانی رژیم برای برگزاری مراسم احیا در آرامگاه خمینی و نماز عید فطر در مصلا و سرانجام روز با شکوه قدس که به روز ایرانی تبدیل شد. نشان داد تمام شد زمانی که اینها بتوانند مردم را به سود خود به خیایانها بیاورند. باید مراسم پوپلیستیشان را تخته کنند و اکنون سرانجام آخرین قدم و آن ارتباط با آمریکا. همیشه در سی سال گذشته رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به صورت تابو مطرح میشده است. حتا رفسنجانی نتوانست این تابو را بکشند و با آمریکا مذاکره کند. و اکنون دارد این تابو شکسته میشود و اینها پشت یک میز مینشینند. هر چند بعید است که آمریکا این مذاکرات را ادامه دهد و ریسک کند و شعار مرگ بر آمریکا از دهان رژیم بیفتد و در فریادهای مردم ادامه پیدا کند. اما مگر رابطه با آمریکا توانست رژیم شاه را از سقوط نجات دهد؟ البته بامزهتر آن که اساسا این رابطه باعث سقوط شاه شد. طرح حقوق بشر کارتر و باز کردن فضای سیاسی مهمترین پایهی حکومت شاه را سست کرد. این بحث خود مفصل است و مجال دیگری میطلبد.
خلاصه آن که اکنون پنج پایهی جمهوری اسلامی فرو ریخته است و در نیویورک یک پایه دیگر هم فرو ریخت. در این سی سال رژیم موفق شده بود بین اپوزیسون خارج کشور و مردم داخل و اعتراضات داخلی شکاف ایجاد کند که این سد هم فرو ریخت و اکنون دیگر ایرانی خارجی و داخلی نداریم، مسلمان و بهایی و کمونیست و سلطنتطلب نداریم یک ایرانی داریم ایرانی خواهان آزادی و دموکراسی و کرامت انسانی. ایرانی که میخواهد چون انسانی متمدن و مدرن و مترقی سرنوشت خود را به دست گیرد.
شک نداشته باشید این پنج بعلاوهی یک و آن پنج بعلاوهی یکی که در جریان است در اولین قدم موجب سقوط دولت کودتا خواهد شد و در قدمهای بعدی «جمهوری اسلامی» را چه اصلاحطلبانه و چه قهرآمیز به «جمهوری ایرانی» تبدیل میکند. ۱- نقش زنان را در سیاست محدود کرده است. ریس جمهور شدن منع قانون اساسی داشت و وزیر زن داشتن هم سابقهای در سی سال گذشته نداشته است. ۲- برگزاری مراسم پوپولیستی در خیابانها برای سرکوب مخالفان. ۳- رابطه با آمریکا.
از وبلاگ بلوا
بهترین علامت و نشانهی رفتن نظامها تغییر رویه آنهاست و جمهوری اسلامی از چهار سال پیش تغییر رویه داد. این تغییر رویه به دلیل تغییر اساسی و نسلی در مردم است. جمهوری اسلامی بر دو پایه «جمهوری پوپولیستی» و «اسلام سیاسی» استوار بود. طی سی سال گذشته حکومت ایران با روشهای مختلف موفق شد «اسلام» را، حداقل «اسلام سیاسی» را در دل و جان مردم و بهخصوص نسل جوان که دستپروردهی همین نظام هم هستند از بین ببرد. زمانی حدود صد و اندی سال پیش اگر مرجع تقلیدی حکم به حرام بودن چیزی میداد حرفش تا حرامسرای سلطانی نافذ بود چنان که فتوای شیرازی در مورد تحریم تنباکو چنین بود. در حکومت شاه نیز هر چند تلاش زیادی میشد که به مراجع تقلید پول داده شود و روحانیت حفظ شود اما دستگاه روحانیت و مراجع تقلید دولتی و حکومتی نشدند. مردمی که همواره با حکومتهای دیکتاتوری خود در تضاد و تنازع به سر میبرند به سوی اقشار و نهادهای غیرحکومتی گرایش پیدا میکنند و یکی از مهمترین دلایل گرایش و اعتمادشان به روحانیت در انقلاب ۵۷ همین غیرحکومتی بودن آنها بود. اما طی سیسال مراجع تقلید و روحانیت یا بخشی از حکومت بود یا ریزهخوار و مواجب بگیر حکومت تلقی میشد. استثناهایی مانند آقای منتظری خدشه به این قاعدهی کلی وارد نمیکند. درنظر مردم اصولا روحانیت دیگر صلاحیت رهبری سیاسی و حکومتداری را ندارد. چهار سال پیش در انتخابات ریاست جمهوری به خوبی این موضوع نمایان شد. وقتی هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد در مقابل هم قرار گرفتند. یک طرف روحانی برجستهای مانند هاشمی بود که ستون انقلابش میخوانند و دشمنی با او را مساوی دشمنی با پیغمبر میدانستند و سوی دیگر فرد مکلایی که هیچ سبقهی اسلامی نداشت. او هرگز به عنوان مسلمانی گیرم مکلا مطرح نبود. مثلا افرادی مانند مهندس بازرگان یا حداد عادل (با عرض پوزش از جناب مهندس بازرگان که نامشان را کنار حداد میاورم!) مکلاهایی مذهبی که صاحب تالیفات اسلامی فراوان هستند محسوب میشوند و میتوان آنان را روحانیون بدون عمامه نامید اما احمدینژاد هرگز بعنوان روشنفکر مذهبی یا حتا تاریکفکر مذهبی شناخته نمیشد. طنز جالب ماجرا در این است که روشنفکران لائیک و سکولار، که در آن انتخابات شرکت کردند، طرفدار هاشمی بودند، که روحانی است و مظهر اسلام سیاسی، و تودههای روستایی و شهری که قاعدتا مذهبیتر و مسلمانتر و مقیدتر به روحانیون و اسلام سیاسی هستند پشت سر احمدینژاد قرار گرفتند و سرانجام او را رئیس جمهور کردند! خلاصه در همان انتخابات معلوم شد که دیگر اسلام سیاسی راه به جایی نمیبرد و این راه بجایی نبردن کار را به آنجا کشاند که هوگو چاوز برود در حرم امامرضا و اتفاقی نیفتد، اتفاقی که بعید بود در زمان شاه میافتاد.
در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری احمدینژاد موفق شد آن یکی پایهی جمهوری اسلامی یعنی «جمهوری پوپولیستی» را هم ویران کند. سی سال بود که جمهوری اسلامی انتخابات برگزار میکرد. هر چند همیشه مسئله غیرآزاد و غیردموکراتیک بودن انتخابات مطرح بود اما به هر حال کسی که از صندوقها بیرون میآمد همان کسی بود که مردم به او رای داده بودند. سال ۱۳۷۶ در دوم خرداد نخستین باری بود که جمهوری اسلامی به چالش جدی کشیده میشد که آیا دست به تقلب میزند یا نه!؟ مردم میگفتند مینویسم «خاتمی» میخوانند «ناطق» و خود هواداران «ناطق نوری» هم وقتی به دوم خرداد نزدیک میشدیم و نظرسنجیها نشان میداد که «محمد خاتمی» با اختلاف زیادی برنده خواهد شد میگفتند: «آقا نمیگذارد و رایها را تغییر میدهند و ناطق انتخاب میشود.» اما چنین نشد و محمد خاتمی انتخاب شد! چند ماه پیش در ۲۲ خرداد «آقا» راضی به تقلبی گسترده شد و فاتحهی جمهوری نیمبند را هم خواند و جمهوری اسلامی دومین ستون خود را هم از دست داد و شد شیر بی یال و دم اشکم.
اما جمهوری اسلامی علاوه بر این دو ستون اصلی چند پایه دیگر هم داشت.
معرفی زن در کابینهی احمدینژاد این پایه را شکست. ناتوانی رژیم برای برگزاری مراسم احیا در آرامگاه خمینی و نماز عید فطر در مصلا و سرانجام روز با شکوه قدس که به روز ایرانی تبدیل شد. نشان داد تمام شد زمانی که اینها بتوانند مردم را به سود خود به خیایانها بیاورند. باید مراسم پوپلیستیشان را تخته کنند و اکنون سرانجام آخرین قدم و آن ارتباط با آمریکا. همیشه در سی سال گذشته رابطه با آمریکا و مذاکره با این کشور به صورت تابو مطرح میشده است. حتا رفسنجانی نتوانست این تابو را بکشند و با آمریکا مذاکره کند. و اکنون دارد این تابو شکسته میشود و اینها پشت یک میز مینشینند. هر چند بعید است که آمریکا این مذاکرات را ادامه دهد و ریسک کند و شعار مرگ بر آمریکا از دهان رژیم بیفتد و در فریادهای مردم ادامه پیدا کند. اما مگر رابطه با آمریکا توانست رژیم شاه را از سقوط نجات دهد؟ البته بامزهتر آن که اساسا این رابطه باعث سقوط شاه شد. طرح حقوق بشر کارتر و باز کردن فضای سیاسی مهمترین پایهی حکومت شاه را سست کرد. این بحث خود مفصل است و مجال دیگری میطلبد.
خلاصه آن که اکنون پنج پایهی جمهوری اسلامی فرو ریخته است و در نیویورک یک پایه دیگر هم فرو ریخت. در این سی سال رژیم موفق شده بود بین اپوزیسون خارج کشور و مردم داخل و اعتراضات داخلی شکاف ایجاد کند که این سد هم فرو ریخت و اکنون دیگر ایرانی خارجی و داخلی نداریم، مسلمان و بهایی و کمونیست و سلطنتطلب نداریم یک ایرانی داریم ایرانی خواهان آزادی و دموکراسی و کرامت انسانی. ایرانی که میخواهد چون انسانی متمدن و مدرن و مترقی سرنوشت خود را به دست گیرد.
شک نداشته باشید این پنج بعلاوهی یک و آن پنج بعلاوهی یکی که در جریان است در اولین قدم موجب سقوط دولت کودتا خواهد شد و در قدمهای بعدی «جمهوری اسلامی» را چه اصلاحطلبانه و چه قهرآمیز به «جمهوری ایرانی» تبدیل میکند. ۱- نقش زنان را در سیاست محدود کرده است. ریس جمهور شدن منع قانون اساسی داشت و وزیر زن داشتن هم سابقهای در سی سال گذشته نداشته است. ۲- برگزاری مراسم پوپولیستی در خیابانها برای سرکوب مخالفان. ۳- رابطه با آمریکا.
از وبلاگ بلوا
نظرات