جرمشان این سئوال بود: رای ما کو؟ خاکسپاری شتابزده و شبانه اجساد یخ زده در بهشت زهرا

مادر من در يکی از شيفت های قسمت خدمات بهشت زهرا کار ميکند و سابقه طولانی در بهشت زهرا دارد. شب های ۲۲ و ۲۳ و ۲۴ تير ماه به آنها خبر میدهند که تعدادی تصادفی دارند که بايد شبانه خاک شوند.

من از مادرم بارها درباره اجساد کشته شدگان تظاهرات ها سئوال کرده بودم و او هم به خاطر روحيات من سعی مي کرد هيچوقت درباره اين چيزها صحبت نکند. او قبلا هم در شیفت شب کار کرده بود، اما اینبار 3 ساعت بعد از نیمه شب احضار شده بود.

قرار بود خودم او را به بهشت زهرا برسانم ولی مادرم گفت قراره خودشان بيایند دنبالش.

مادرم ساعت 6 صبح بازگشت. خیلی مضطرب بود. هرچه پرسیدم چرا این ساعت احضار شده بودی و چه خبر بود؟ پاسخی نداد. گفت بگير بخواب!

آن روز را بهش مرخصی داده بودند. مشغول کار خانه بود که ديدم روی دستهایش جای جوهر استمب است. انگار پای يک چيزی را انگشت زده باشد. گفتم نمي خواهی بگوئی دیشب چه شده بود؟

گفت هيچی نگو که حالم اصلا خوب نيست. من هم گير ندادم . شب ساعت ۱۲ موبايلش زنگ زد و دوباره آمدن سراغش و رفت، ولی اينبار ساعت ۷ صبح بازگشت. خسته و ناراحت. خوابيد. ساعت ۹ صبح صدای هق هق گريه اش را شنیدم.

گفتم يا ميگی چی شده يا خودم الان ميروم بهشت زهرا. گفت هيچی. هيچی نشده .گفتم پس الان زنگ ميزنم به خاله مهين ( همکار مامانم( و از او مي پرسم چه خبر بوده ؟ گفت اون خبر نداره . هيچوقت نديده بودم مادرم گربه کند، آن هم بخاطر مشاهداتی که شغلش
ايجاب ميکند.

خلاصه کلی گير دادم. به روح پدرم قسمم داد که چيزهايی را که ميگوید به کسی
نگویم. من هم قبول کردم و قرآن را آورد و گفت برو وضو بگير و دستت رو بگذار روی قرآن و قسم بخور که جايی اين حرفها را که می گویم نزنی. قسم خوردم و مادرم شروع کرد .

گفت:

پريشب (۲۲تير) وقتی وارد محوطه بخش شدم حدود ۳۰ جنازه کاملا منجمد رو تو محوطه خوابانده بودند که يخشون آب شود. کلی آدمهای ريش و پشم دار هم آنجا بودند. ما را همراه تعدادی از همکارام به اتاقی بردند .يک آدم مسنی که جای مهر رو پيشونيش بود شروع به صحبت کرد و گفت که امشب و چند شب ديگر ما اينجا بايد جنازه هايی را خاک کنيم که مربوط به منافقين است. اينها از گروه های ضد انقلاب هستند که با حمله به ما
تعداد زيادی از سربازان ما را کشته اند و ما جنازه آنها را از نقاط مرزی برای شناسايی به اينجا آورده ايم و حالا قرار است دور از چشم جاسوسان و خبر گزاري ها اينها را خاک کنيم. در اين رابطه اگر با کسی صحبت کنيد و اشاره ای کنيد، مطمئن باشيد که جون خودتان و تک تک افراد خانوادتان در خطر قرار می گیرند. بعد يک به يک اسم اعضای خانواده ها را پرسيدند و نوشتند و در آخر هم اثر انگشت از ما گرفتند و دوباره تاکيد کردند که نکاتی را که گفتند فراموش نکنيم .

ما را به محل های کارمان راهنمايی کردند. بیشتر جنازه هايی که آورده بودند مربوط به آقايون بود. در قسمت خانم ها من بودم و چند نفر ديگر. به ما آنشب 5 جنازه زن و دختر تحويل دادند که به کلی يخ زده بودند ولی در قسمت آقايون آنطور که در محوطه دیدم فکر کنم بالای ۲۰ نفر بودند .

مدير بهشت زهرا هم که آنشب آمده بود به ما اعلام کرد که حتی اگر جنازه ها رو نيمه کاره شستشو و کفن کنيم بايد ساعت 5 و قبل از طلوع خورشيد کار را تمام کنيم . ما هم شروع کرديم .(درباره استعفای مدیربهشت زهرا به خبر مربوط به شورای شهر تهران در همین شماره پیک نت مراجعه کنید)

خون توی صورت کشته ها منجمد شده بود و آثار پارگی در صورت هایشان دیده می شد. در میان اجساد یخ زده زن هائی که به ما داده بودند سه زن ميانسال بودند و دو دختر یا زن ۲۰ تا ۳۰ سال که يکی از آنها سرش متلاشی شده بود و ما آنها را بدليل آب نشدن يخ ها، همانطور مثل چوب کفن کرديم و تحويل خدماتي های دفن داديم .

شب بعد 4 برابر شب گذشته جنازه آنجا بود! به ما ( بخش خانم ها ) تعداد ۲۳ جنازه بی نام و نشان را تحويل دادند. مقابل ورودي های بهشت زهرا مامور گذاشته بودند و تمام رفت و آمدها کنترل مي شد. شروع به کار کرديم ولی گفتیم که اينها برای قبل از ساعت 5 حاضر نميشود. رئیس آنها که جنازه ها را آورده بودند، یعنی همان که روی پیشانی اش جای مهر بود وارد بخش ما شد که با اعتراض ما روبرو شد، چون ورود مرد به بخش زنان ممنوع است. او در جواب گفت: اينها همه يک مشت فاحشه اند، قاتل و وطن فروش بودند. از مردها کمک بگیرید! برای اولین بار 3 مرد برای شستن و کفن کردن وارد بخش زن ها شدند.

جسدها يخ زده بود. جسد دختران جوانی در میان آنها بود که علاوه بر آثار شکستگی فک و در آلات تناسلی و مقعد آنها خون لخته بسته بود .

شب دوم يخ جنازه ها تقريبا آب شده بود ولی هنوز آثار يخ روی آنها موجود بود . تا ساعت 4 صبح چهارده جسد را توانستیم با کمک آقايان حاضر کنيم.

گفتند بقيه را بدون شستشو و پنبه گزاری کفن کنيد، که ما هم همين کار را کرديم. تا ساعت صبح تعداد به17 جسد رسيد . گفتند بقیه را بگذارید برای فرداشب.

امشب (۲۴ تير) هم مادرم رفت و منتظر برگشتنش شدم و خوابم نبرد تا اينکه ساعت ۷
صبح کليد را انداخت به در و وارد شد. گفت که ديشب کار زیاد نبوده، فقط اجساد باید دفن می شد و چند جنازه پريشب هم که نيمه کفن کرده بودیم آوردند تا کاراشان را تمام کنیم.

( خلاصه و ویراستاری فارسی شده از وبلاگ "من فرزند يک کارمند بهشت زهرا هستم")


از پیک نت



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسعود صدر السلام این نام فراموش نشود! : امیرفرشاد ابراهیمی

روح الله حسنی شهپر فرمانده چماقداران عملیات شهرک غرب تا میدان ولیعصر

هاردا مسلمان گورورم قورخورام