رباعیات اکبرانه؛ پیشکش به آقای رفسنجانی که این بار نیز چون همیشه بر دو صندلی نشسته است
بر دو صندلی نشسته ای اکبر شاه
بر واقعه چشم بسته ای اکبر شاه
چون «چوبِ دو سر طلا» بچشمِ همه گان
مطرود و بهم شکسته ای اکبر شاه
شه بختِ مجالی ز جوارت بگذشت
حتا زکنارِ کس و کارت بگذشت
انگار که سکه ات نیفتاد و بسوخت،
بختِ کرمی که از کنارت بگذشت
دوران تو و رژیمتان پایان یافت
برخاست دوباره خلق و در تن جان یافت
بی معجزه بود راه و آیینِ شما
جز جهل چه بهره خلق زین فرقان یافت؟
کهنه شنلِ قرمزِ تو زرد شده ست
قربان دلت که مملو از درد شده ست
بنگر بخیابان و ببین رستاخیز
میدان خروش و رزم و آورد شده ست
آئین شما کهنه و نا باب آمد
دریاب پناهکی که نایاب آمد
آن پنبه که رشتید بدنیای خیال
از هم بگسست و نقشِ برآب آمد
جرثومه ی درد بود آیین شما
کین شتری دشمنی و کین شما
جز جهل و جنون و جنگ، سوغاتی داشت
این ملقمه ی خرافه، این دین شما؟
دوزخ به سر انگشتِ شما ساخته شد
نفرت بکلامتان در انداخته شد
انسانیت و عطوفت از در بگریخت
زان روز که این ملقمه پرداخته شد!
دین و کس و کارِ دین ِ حق مالِ شما
فردوس برین حلال و پامالِ شما
انسانیت و عشق وجهان از ما باد
میراثِ خدا جمله از اموالِ شما
اکبر! دیدی پستۀ تان گریان شد؟
با خیزش ما ز دست و پاتان جان شد؟
از فعلِ پلیدتان از اندیشۀ خلق
دین بادِ هوا، خانه نشین یزدان شد!
دیگر نبرد پیاز چاقوی شما
کس دل ندهد براه و الگوی شما
نزد همه گان عدلِ ترازوی شما
یاور استوار
نظرات