چه خبر از ایران؟
پرسیدم:آن بالا چه خبراست؟
گفت کدام بالا؟
گفتم در ارکان رهبری نظام.
گفت:منظورت را متوجه نمی شوم.
گفتم: چرا خودت را به کوچۀ علی چپ می زنی؟
گفت:اولندش کوچۀ علی چپ نیست و کوچۀ حسن چپه؛ دومندش، بشما چه ربطی دارد؟
گفتم: سومندش چه فرق می کنه؟ چه علی خواجه، چه خواجه علی! چهارمندش؛ چطور بما ربطی ندارد؟ نه که فراموش کردی مام مال همون آب و خاکیم!
گفت : بودید، ولی حالا دیگه نیستید!
گفتم:از زیر پاسخ در نرو! آن بالا چه خبره؟
گفت: دلخور نشو! شوخی کردم. هیچی1 شیر تو شیره
پرسیدم یعنی چی؟
گفت: می دانم می خواهی از دهن من حرف بکشی و بنویسی. پس بنویس که این ها بهم افتاده اند در میانشان چنان جنگِ مغلوبه ای بر سر لحاف ملا که نامِ دیگرش مردم ایران است، در گرفته که آن سرش نا پیدا. بنویس که اینها آمدن، خوردند و بردند و کشتند.
گفتم که این تکۀ آخرش بسیار همسان تاریخِ عهدِ مغول بود.
گفت: درست فهمیدی و منهم آگانه گفتم.
پرسیدم: اما پایانِ کار؟
گفت: اگر چه جلاد خون می ریزد و جلاد خون می ریزد اما،افق بسیار روشن است. مردم این بار آگاه و با چشمی باز به انکار شب نشسته اند.
گفتم و ما؟
گفت: پژواکِ فریادمان باشید بر گوشِ وجدانِ جهانی!
نظرات