پندِ پدر
پند پدر با پسر گفت واعظِ طبسی: امپراتورتر ز ما چه کسی؟ قم و قزوین سهمِ مشکینی کس نیارد به سهمشان هوسی جنتی جانمان، چه میپرسی؟ آهن و میلگرد و حقِ بازرسی کیش و کرمان و تفت ورفسنجان سهمِ اکبر که خاک خورده بسی! خوی و اورمیه سهم ملاحسن تا چرنداب و ساحلِ ارسی رایتِ دین ما جهانگیر است سهمِ ما گشت مشهد و طبسی خاتمی لازم است ما را، هان! تا بگردد به گرد چون مگسی شاهرودی بسودِ بیضه ی دین هر مخالف چپاند در قفسی پولِ نفت و خراجِ بیت المال مالِ آقا، نه زانِ بوالهوسی سهم ملت؟ خیار و بادِ هوا نان و کشک و زرشک و دال عدسی جانِ فرزند، هان! ز من بشنو کیسه پر کن به همتِ عسسی گرد آور تو پول و ما منال پیشتر زان که بشنوی جرسی فحش و دشنام گر شنیدی تو بایدت داشت گردهی ملسی خفه کن آه و ناله ی ملت! نفله کن هر که میکشد نفسی! می نخواهم که بشنوی سخنی یا بگردت نشانِ خار و خسی گر ز پندِ پدر شوی غافل بی گمان بر مرادِ خود نرسی