آن روحانی بزرگ منش، آن فزاینده ي تنش، آن فانی شده در عرصه های دین، آن دونده در مسیر علم یقین، آن بانی احوالات، آن نویسنده ي مقالات، آن دارنده ي مدرسه، آن سازنده ي موسسه، آن مغروق عالم معانی، آن فراتر از چارچوب آیین سخندانی، آن پیچیده شده در هاله ای از قداست، آن دارنده ي دو نیم سیر (به وزن کابل) فراست، الشیخ الثانی مولانا برزگا و سترگا شیخ الوزیر السلیمان، از اکابر دوران بود، صاحب مریدان فراوان بود و دارنده ي قدرت بیان بود و رهبر طریقه ای از شیخان بود. نقل است که کار های بسا بزرگ بکرد مر خودش را نه رعیت را، از آن جمله قانونی بساخت که یاران به مزاح قانون زیر لحاف خواندندی و چنان بودی که آلات تانیث را دایما در خدمت آلات تذکیر قرار داده بود، بدون آن که فرصت استراحتی مر آلات تانیث را مهیا باشد.
دیگر آن که جعبه جادویی بساخت تا خود را در ان جعبه جلوه دهد و جلوه اش عالمگیر شود. همچنان مدرسه بساخت تا علم لدنی و ادنی را با هم ممزوج کند و چیز تازه بیرون بیاورد. و همچنان چیز های دیگر بساخت که بنی آدم دهان اش چون غار درویشان باز مانده است و نداند که این چیز ها از بهر چه باشد. گویند یاران و مریدان وی را آخر فلاسفه و پیرو اصحاب صفه دانند، و به اشاره ي او اسب تهاجم بر رعیت می رانند. قضا را عده ای که آنان را بامدادیان خوانند، از بهر انکار تفکرات شیخ ما بر آمدند و گفتند طریقی که شیخ اندر حدیث احوالات شخصیات در پیش گرفته خلایق از ترکستان هم آن سوتر برد و این خوب نبود که شیخ آن کند. چون شیخ این بشنید در واهمه شد و دمی یاران رفیق و دوستان شفیق و همراهان طریق و پیروان دقیق را بخواند تا در مورد مهم آنان را رهنمایی کند. چون مریدکان بر پیرامون اش جمع گردیدند و چشم و گوش را بر گفته هایش باز کردند، شیخ لجام سخن را یله کرد و مریدان را چنان گفت: ای شیخکان همیشه یار و مریدکان گل رخسار! همچنانی که می دانید ما را در گذشته جاه و جلال و شان و مکان زیاد بود و مریدان به اندازه یک بوجی ارزن دور ما طواف کردندی. ما را روزگار در کنار این مریدان و شیخکان همچنان خوش گذشتی که گویا در پرنیانی از ابریشم قرار داریم. ولی چند گاهی است که عده اي ناصواب را ه بر ما بسته اند و اسرار ما هویدا کنند و مخفیات ما را افشا کنند. اگر بدین منوال گذرد دیگر ما را نه مریدی باشد و نه شیخکی و نه مسند و تاج و تخت و ایوانی. بنابراين شما را که یاران همدم و رفیقان بزم هستید، فرا خواندم تا چاره ي کار این نادوستان که بامدادیان شان خوانند بکنید و شر اینان از سر ما و شیخکان نوباوه ما دور کنید که بسی ترسم شیخکان نادان ما را از راه بدر نبرند. مریدکان که روزگار بسی در خوان نعمت شیخ ما شکم پروار کرده بودند فی الفور یک صدا فریاد بر آوردند که یا شیخ تو فرمان بده تا همه را از دم تیغ بران شیخیت شما بگذرانیم و همه را یکجا فدای سر شما گردانیم. شیخکی از شیخکان در حالی که بند تنبان اش سست شده بود، فریاد بر آورد که یا شیخ دستور بده تا از انبار سلاحات قدیمه سلاحی بیرون کنیم و این دشمنان را سر به نیست فرماییم. مریدی دیگر که از هیجان زیاد کف بر دهن آورده بود، داد زد یا شیخ بگذار تا همچون آن مدرسه که در ساعت با خاک برابرش کردیم این عدوان قسم خورده را نیز خاکی سازیم. دیگری گفت یا شیخ تظاهراتی ساختگی بر پا کنیم و در میان تظاهرات ارازل و اوباش را داخل بنماییم تا همچنانی که معترضان به قانون احوالات را سر به کلوخ کوب کوبیدیم، اینان را نیز به سرنوشت آنان دچار کنیم.
در این میان شیخکی بود که اندک دانشی از بیرون شیخ هم آموخته بود. پس سر پیش آورد و بگفت، یا شیخ حالا دیگر زمان آن نیست که ما همچون گذشته مریدان فرستیم تا دمار از روزگار مخالفان در آورند و آب از آب تکان نخورد.
حالا این دموکراسی که ما دشمن درجه اول آن باشیم دست ما را از چند جا بسته است و این آزادی بیان که لعنت شیخ ما بر آن باد ما را در مخمصه گرفتار کرده و نمی توانیم آن چنان که در گذشته هرچه دل مان می شد می کردیم، بکنیم و از این بابت فکر دیگر باید کرد.
شیخ لحظاتی بیش سر در گریبان تفکر برد و چون بیرون آورد لبخندی خاص بزد و یاران صدیق را گفت غصه بر دل راه مدهید که من راه اش را یافتم و چنان از هستی ساقط شان کنم که خون شان بر زمین نریزد. مریدان یک صدا فریاد بکردند چگونه یا شیخ؟ شیخ ما مد ضله العالی چشمی خمار کرده بگفت، ما با استفاده از ابزار آتشینی نظیر ملاحده خواندن و دشمن اسلام نامیدن عده ی زیادی از حریفان را به جایي فرستادیم که عرب نیزه انداخته است. حال که ابزار جاریه و ناریه ما کمتر کار دهی دارد، از ابزار مخفی مان استفاده کنیم که بسی کار آمد باشد و ما نیز به مراد خویش برسیم و سوار خر مراد خود شویم.
همان بود که به فتوای شیخ بزرگوار ما آستین ها بر زده شدند تا بامدادیان را به حضیض ذلت بفرستند و کار شان بر وفق مراد خویش کنند. ولی مطلعان گویند بامدادیان همچنان بر راه خویش روند و کار خویش کنند و مریدکان شیخ طبل جنگ بیهوده زنند.
نظرات